من یک مهندس برق سادهام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی بمونه. روزی دو روزی یه چسنالهای میکنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...
میگن زندگی مثه یه کوه میمونه... اولش باید سربالایی بری... و همش دوس داری که زود برسی... اما وقتی که رسیدی از اونجا میخوری به یه سرپایینی خیلی تند...! جوری میکشدت پایین که آرزو میکنی ای کاش هیچ وقت برای رسیدن به اون بالا تلاش نمیکردی..! اما چیه که بازم همه تو زندگیشون هر روز و هر روز این کار تکراری رو انجام میدن و واسه اینکه یه پله از جایی که هستن بالاتر باشن دست به هر کاری میزنن؟!! هر کاری ها...! مثل دروغ... مثل ظلم کردن به اونایی که یه پله یا چند تا بیشتر ازشون پایین ترن... مثل خیانت...! :| این آخریه خیلی افتضاحه...! ینی فکر کن تو اون ارتفاع جایی که قلبت پا به پات کار کرده تا همراه تو باشه و تو رو تو این مسیر تنها نذاشته که هیچ، کمکت کرده که تا اونجا بری، تو بخوای دس ازش بکشی...!! :| اصن میشه همچین چیزی؟! به نظر من که با عقل جور در نمیاد...!
بسم الله بزن باران... بزن تک تک به شیشه ی نازک قلبم... بزن بلکه خواب سبکش با نوازش تو بلرزد و گرم تر شود...! ببار باران... ببار بر دل سیاهم... که شاید شسته شوند غبار ها از رویش... باران... با من قدم بزن...! تو تنهایم نگذار... هوا سردست... میخواهم تو را در آغوش گیرم تا شاید کمتر بلرزم...! آرام ببار... همیشه ببار... قلب من نه ظرفیتش آنقدر زیاد است که سیل را تحمل کند... نه آنقدر قوی که بی آبی را... ببار باران که مرهم دل های تنها، تنها تویی... ببار اگر میدانی که چه اشکهایی از چشمها میبارد وقتی تو میباری... که میدانی... ببار... آرام... همیشه... صدایت آرامم میکند... صدایت زیباست...! خیس میشوم زیر بارش تو... خیس شدن را دوست دارم! میدانم تو هم دلت میگیرید که میباری... وگرنه انقدر آرامم نمیکردی... فقط چیزی آدم را آرام میکند که نزدیک ترین حس را با او ایجاد کند...! پس تو هم دلت گرفته... بیا در آغوش هم بباریم باران... احاطه کن تن مرا... میخواهم در آغوشت غرق شوم...! میخواهم با آرامش چشمانم را ببندم... باران... صدایم را میشنوی؟! ببار... من صدای گریه هایت را خوب میشنوم... مرا در آغوش بگیر و ببر...