کلافگی توام با احساس نمیدانم چه!
گاهی روزها باید همینقدر بیهوده باشند.
- ۱ نظر
- ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۷
کلافگی توام با احساس نمیدانم چه!
گاهی روزها باید همینقدر بیهوده باشند.
حجم قابل توجهی از استرس و آدرنالین رو دارم در خونم تجربه میکنم... امروز که نه، فردا ۴ اردیبهشت بازم در سلسه اتفاقات زندگی من یه انفجار جدید قراره رخ بده. به جرات میتونم بگم مدتها بود تحت چنین هیجانی قرار نگرفته بودم. هرچی باشه خیر باشه. ایشالا. حال همهی ما یک جور عجیب غریبی خوب است که خودمان هم نمیتوانیم باور نکنیم! حالا هزار بار به تو بگویم اما تو باور نکن!
امروز و دیروز و فردا و این تاریخهای بی سر و ته که تماما ببین احاطه کردهاست عدد! فکر خلق را... از هوش میبردم آن هوایی که در آن عطر نفسهای تو میپیچد همچون طرهی گیسوانت که در نزدیکی چشمانم فوج فوج از میوههای شیرین چهرهات میچینم و مســـــــتـــــــ... و لایعقل میشوم از آن همه اتّفاق که درهم میریزد هر ذهن سلیمی را و من در کنار همهی اینها به سان درختی استوار در میان باد ما را با خود خواهد برد... یاد ما را در خود خواهد داشت... داشتی... داشتم و این جنون نیست... عشق است که هفت شهر آن را عطار گشت... شهر من صد قصه از عشق پنهان کردهاست... شهر من صد شعر از درد بر جان کردهاست...
بدترین چیز بعد از ۵ سال درس خوندن اینه که همواره تصور کنی چقدر دانشگاه و اساتید گرام! مانع پیشرفتت شدن و ای کاش! به جای وقتی که حروم کردی سر کلاساشون بابت نصایح پدرانه و شر و ورهای ناناستاپشون میتونستی وقتت رو بذاری رو چارتا چیز بدرد بخور که آخرش نشینی مثل من پشت سیستم آگهیهای ایرانتلنت رو زیر و رو کنی و هی آه بکشی که تو میتونستی الان برای خیلی از اون آگهیها رزومه بفرستی ولی چون باید نمرهی ریاضی یکت رو از ۶ بکنی ۱۲ که مشروط نشی، برگردی بگی:
خیلی مهارت لازم داره تا بتونی همچین جایی رزومه بفرستی!
تازه ما خوباشیم! دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل....
صدای محمدحسین شهریار رو حتما گوش بدید... مخصوصا غزل چشم پروینش رو...
اصلا مگه میشه انقدر سنگین؟ انقدر عمیق؟