شروع نوشتن همیشه جزو سخت ترین مراحلش هست
مخصوصا اگر فاصله قبلی زیاد باشه ( مثلا بیشتر از یک سال! )
این اولین بار هست که عنوان پست رو غیر از تاریخ میذارم چون صرفا روزمرهای مثل قبلی ها نیست. یک اتفاق جدیده...
بعد از مدتها چراغی در من روشن شده که هرچقدر بیشتر بهش فکر میکنم برام عجیبتر میشه...
این دفعه خالی از غر زدنم... خودم رو در آینهی دیگری میبینم، این آینه غبار و تیرگی های قبلی رو نداره... و من تازه فهمیدم که در چه که غلیظی سر میکردم این مدت
برنمیگردم پستهای قبلی رو بخونم تا این رو بنویسم چون خواندن اون ها مه رو غلیظ تر میکرد ، "من" درش وجود نداشت دیگه و فقط توصیف فضا بود.
اما این پست یک من متفاوت درش هست
جالبه حتی برای خودم.
مسیر نگاه کردن به خود شاید نزدیکترین ویژگی حال این روزهاست
یک بار در گذشته کلمهای رو اینطور معنا کرده بودم، که هر چقدر شما عاشق تر باشی، مرز بین عاشق و معشوق از بین میره. دیگه تفاوتی بین خواستههای تو و خواستههای معشوق نیست... تمام چیزی که از زندگی میخوای در خواستهی معشوق خلاصه میشه. این منی که ازش حرف میزنم اما ، مثل اون جملهای که نوشتم، یه روزی بعد از همهی دویدن ها مکث میکنی، برمیگردی و مسیری که اومدی رو نگاه میکنی، آهی میکشی و میگی دیگه نای ادامه دادن ندارم، "مکث کرده" و داره به خودش نگاه میکنه.
برای اینکه بفهمی، زمان تو مهمه، آرامش و حال خوبت مهمه، انرژی داشتنت برای ادامه دادن مهمه و در یک کلام، "تو" مهمی!
این حال، خریدن داره.
- ۰ نظر
- ۰۵ آذر ۰۴ ، ۱۴:۳۸