همین نامه (5)- درد و درمان
دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۰۸ ب.ظ
حال آشفته دلان بهر کسی پوشیده نیست
ای دریغ از تو که هم دردی و هم درمان ما
غرقه ی دریای عشقیم سکر ما را شکوه نیست
زان که روی یار و دلبر برده از سر هوش ما
تارک عرش ار نباشد در دیار و کوی دوست
خوردن خمر پیاپی باشد هرشب کار ما
مرو ای یار و بگو خانه ی خمار کجاست؟
نیست جز جام پر از می مرهم و درمان ما
آتش عشقت ندانی چون که بر قلبم نشست
تیر شد برهم بدوخت چشم و گوش و عقل ما
حال آشفته دلان بهر کسی پوشیده نیست
ای دریغ از تو که هم دردی و هم درمان ما!
- ۹۲/۱۱/۲۸