میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

نجات دهنده در گور خفته است!

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۹ ب.ظ

کور سویی از انتهای قریه به چشم می خورد...

شاید کدخدای ده از آن انتها فانوس شکسته ای به همراه خویش می آورد!

اینجا تاریک است... تاریکی محض...

حتی ماه هم پشت ابر ها خودش را قایم می کند..

درست وسط آسمان خراش هایی که سر به فلک کشیده اند و جور هر یک را خروار ها خاک می کشد!

هرچه منتظر ماندم تا منجی خبری از غیب بیاورد و دلشادمان کند... نیامد که نیامد!

شاید...

نجات دهنده مرده است!

نجات دهنده در گور خفته است!

آری نجات دهنده در گور خفته است و خروار ها خاک بر رویش...

خروار ها خاکی که حالا مامن و پناهگاه هزاران نجات دهنده در دل این شهر سیاه گشته است..!

صدای باد هم اینجا دیگر همهمه ای ایجاد نمی کند تا گوشت را به آن نوازش دهی...!

اینجا تاریک است!

پوچ... پوچ...

آنقدر تهی از خیال و سیاهی می شوی که حتی فراموش می کنی در کدامین لحظه از گذر عمر کاینات قرار گرفته ای!

برای چه ای و چرا...!

تناوب ضربان قلبت را بیشتر از هر سکوت دیگری بلند می شنوی! بلند!

آنقدر بلند که گوش هایت سوت می کشند و تو....

بیخود از خودی می شوی که مدت هاست در تاریکی فراموشش کرده ای!

اینجا خیلی تاریک است!

خط خطی های یک ذهن آشفته قشنگ نیست...

صدای قدم های صبح می آید....
  • میم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی