13
چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ب.ظ
من..
از عمق سیاه چشمانت،
به دره ی عمیق آغوشت هبوط کرده ام...
آدم اگر بود،
هیچ، بگذریم...
من، از ریسمان پر خم و تاب گیسوانت...
به دار آویخته ام آدم را...
که حوا اگر بود،..
هیچ، بگذریم!
من سیر طویل تاریخ را،
به برق نگاهت،
یک شبه آمده ام...
دربند تو ام و تو...
میدان آزادی...
من..
پای پیاده
غرب و شرق را..
شمال و جنوب را...
با گرمای حضورت که نه....
هیچ... بگذریم!
از آشناترین کوچه های خاطراتمان گیج و مبهم گذشتم...
گم شدم... نه در عظمت شهر!
من در خاطراتمان گم شدم...
از فرار بیزارم و این
قوت غالب من است!
پا به پای تو سنگ های خیابان را می شمردم که...
هیچ، بگذریم...
گذر از مسیر کوتاهمان حالا ساعت ها طول کشیده و تو...
هیچ بگذریم!
در و دیوار شهر هم سیاه شده اند..
من...
دوباره غرق می شوم!
- ۹۴/۰۷/۲۹
یاحق