00.06.23
سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۸ ق.ظ
در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
نشستهام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند