02.05.15
دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۱۸ ق.ظ
مدیدی از قبلی گذشت....
بعد از خوندن چندتا مطلب آخر خودم فهمیدم فقط برای غز زدن میام اینجا انگار. غرهایی که بقیه حوصله شنیدنشو ندارن.
بر قله دردهای این جـــرـــســـــوـــحـــــم نزار ایستاده ام به شهود
به چشمان من زبون می آید آدمی؛ چه بر سر عقل و چه آنچه از جسم برآید!
به تفصیل تار و پود آنچه هست را رنگ باید نشاند تا مگر روزی در نظر آید.
گذر کرد باید از رنگ. تار و پود باید خواند. نه با چشم سَر که با چشم سِر
"ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین"
جدای آنکه درد آنجاست که درد را نمی شود حالی کرد....>>
(....)
- ۰۲/۰۵/۱۶