میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

کور سویی از انتهای قریه به چشم می خورد...

شاید کدخدای ده از آن انتها فانوس شکسته ای به همراه خویش می آورد!

اینجا تاریک است... تاریکی محض...

حتی ماه هم پشت ابر ها خودش را قایم می کند..

درست وسط آسمان خراش هایی که سر به فلک کشیده اند و جور هر یک را خروار ها خاک می کشد!

هرچه منتظر ماندم تا منجی خبری از غیب بیاورد و دلشادمان کند... نیامد که نیامد!

شاید...

نجات دهنده مرده است!

گاهی... فقط باید بنشینی و تماشا کنی...

با دو چشمی که حال... خون جگرت، صلح را از معصومیتش ربوده است!

مانند حال و روز ابری تیره اما بی باران...

مانند درختی شوی که جدا شدن آخرین امید زندگی اش را در آغاز سرما به جان خویش ناظر است!

باید تماشاگر خوبی بود.....


تمام حس من شده

منی که از تو خالیم...

اگه یه روزی با کسی

ببینمت... چه حالیم...؟

هر که در این بزم مقرب تر است

جـام بـلـا بیشترش می دهند...!