میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

تجربه می‌گه، یاد بگیر خودتو بزنی به اون راه.

همون بی‌شرف می‌گه، تو وقتی حالت بده بهتر کار می‌کنی!
راست می‌گه بی‌پدر. نکته‌ش هم همینجاست! یاد گرفتیم خودمون رو بزنیم به اون راه و سرمون رو فرو کنیم تو کار خودمون.

خب پس نتیجه می‌گیریم که فرح ذات انسان جز گشادی و بی‌مایگی و سیر به سمت هر قبرستونی جز هدف و بالطبع عدم حصول نتیجه‌ی مطلوب چیزی عایدی نداره. یعنی اگر هم داشته باشه با این تفاسیر ریده می‌شه توش.

بسه بریم خونمون.

حالا درست یک ماه از اینکه نیستی می‌گذرد مادربزرگ...

و من درست لحظه‌ی شروع این پست لعنتی یاد آن چشم‌های زیبایت می‌افتم و آه می‌کشم از نبودنی که جاوادانه شد...

از صدای دوست داشتنی‌ات پشت خط تلفن که می‌‌گفتی هرکجا هستی سلامت باشی و من امروز سلامتم اما بدون تو....

بدون دلگرمی روزها و شب‌های سوستان که دیگر گرمای حضورت را نخواهد دید...

چه غریبانه رفتی و صد هزاران حیف که دیگر نیستی...

لعنت به عمر که ولع ازدیادش هرگز پایانی ندارد...

لعنت به این ولع که ما فقط آن را در مورد بقیه داریم!

بگذریم از آنچه قرار بود باشد...

بگذریم از عشق‌بازی من با تنهایی‌های دو نفره‌ام با دلبر...

شما حتی نمی‌توانید تصور زیبایی این تنهایی را داشته باشید...


دیگه از خودم خسته شدم
می‌دونی چی دلم می‌خواد؟

پیدا کنیدش دوباره...

بگو دوباره بمیرد!

گل به صحرا درآمد در آمد چو آتش

رود تیره چو طوفان چو طوفان خروشید....

جاتون خالی چه خبر بود امشب مجمع!

دوری و رنج فاصله زاد اَزْم بَبْر
سینه‌ی فراخ سوختر آید ستبر

از جور خلق، ذهن بزاید مجوس
در حول‌و‌حوش فاجعه زایدت گبر

صد خنده شوق ناکندت سخت شاد
صد آسمانت گریه نبارد ز ابر

آن درد عشق، کز تو برون کرده یار
آن یار رفته از سفر آیدت، صبر …

شنگی و خوشدلی نرباید تو را
از فرص اختیارتْ، نمایند جبر...

هی وات دفاک و وات د هل از دست دهر
هی مرغ رنگ کرده ز یزدان-هژبر..

یا رب به رای عاقلکان کوش و کُش
جان مرا ز مَن یَشَاءالمُستَتَبْر...