میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

۷۶ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

به نظرم زندگی کردن یعنی بلد باشی چطوری فاصله‌ی بین دوتا سختی رو با شادی‌هایی که برات "ارزشن" پر کنی... وگرنه غر زدن رو که همه بلدن! مگه نه؟ هیچ ۲ تا دمی بدون یه بازدم وسطش رها نمی‌شن... بازدم زندگیت چیه؟


هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

عقاب تیز پرواز دشتهای استغنا

اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی

صدای زمزمه ی عاشقان آزادی

فغان و ناله ی شبگیر می شود گاهی

نگاه مردم بیگانه در دل غربت

به چشم خسته ی من تیر می شود گاهی

مبر به موی سپیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد

کلام حق دم شمشیر می شود گاهی

بگیر دست مرا آشنای درد بگیر

مگو چنین و چنان دیر می شود گاهی

به سوی خویش می کشد مرا چه خون و چه خاک

محبت است که زنجیر می شود گاهی

گاهی اوقات باید شال و کلاه کنی، یه کوله‌ ببندی، بندازی رو دوشت کفش‌های گرون ۵۰۰ هزارتومنی‌ت که تا حالا دلت نیومده بپوشی رو پات کنی و بزنی بیرون... بری کوه! بری بالا... انقدر بالا که تا به حال نرفته باشی. تنها هم بری! تنها بری که یادت بمونه گذر از مراحل سخت زندگیت همیشه با همراه نیست... همیشه خوش نمی‌گذره. بعضی وقتا باید بفهمی چقدر تنهایی و کی واقعا همراهته! بعضی وقتا باید بفهمی رفیق کیه دوست کیه دشمن کی. همیشه برات دعوتنامه نمی‌فرستن... همیشه قرار نیست لبخند رو لبات باشه... وقتی تنها باشی دیگه اینکه لباست چروکه یا لبخند رو لبت نیست برای خودت هم مهم نیست. دقیقا همونجاست که باید یاد بگیری لبخند بزنی... وقتی حتی برای خودت هم مهم‌ نیستی باید لبخند بزنی تا حتی تو بدترین شرایط زندگی هم بگی درستش می‌کنم! لبخند بزنی و بگی درستش می‌کنم. وبلاگ نویسی هم از همون اول فقط برای خودته. دقیقا جایی که حتی نوشته‌هات برای خودت هم مهم نیست باید یاد بگیری بنویسی... دلت خیلی چیزا می‌خواد ولی به جای همه‌ی اون چیزا باید یاد بگیری بنویسی تا از یه کتابخونه‌ی بزرگ از مشکلات خارجشون کنی و تمرکزت رو بذاری رو حل کردن مشکلاتی که بعضی روزا انقدر زیاد می‌شن که حتی نمی‌تونی نفس بکشی. وقتی می‌ری زیر آب، خفه شدن آسون‌ترین کاره... باید یاد بگیری جایی که نمی‌شه نفس بکشی...

نفس بکش...

غیر از مینیمالیسم احساسم نسبت به عکاسی مستند اجتماعی هم تا همین چند صفحه اول به شدت جلب شده!

رابطه

انسان با انسان

انسان با محیط

انسان با "خودش"

...

پ.ن:

یار خوب اونه که وقتی رفته پله بالاتر،‌ دستت رو بگیره بگه بیا بالا؛ از این یارا دارید؟

به می عمارت دل کن که این جهان خراب

بر سر آن است که از خاک ما بسازد خشت....!


پ.ن: برگردیم بر اصل خویش...

یاران قدیمی و جانی! سلام.

منتظر این لحظه بودم...!

تا اینجای کار، همیشه چیزی بوده که خواستم! خواستم و رسیدم...

حالا از این به‌ بعد، یه جور دیگه‌ای، باید، بخوایم، و برسیم!