میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

۷۶ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

امروز خیلی اتفاقی (البته از نگاه مغز بیرونی) به این فکر کردم که چرا خیلی وقته سراغ وبلاگ نیومدم که مغز داخلیم بهم گفت زر نزن بابا! رفتی دور دنیا داری می‌گردی انتظار داری تراوش کنم واست؟! راست می‌گفت. می‌دونی رفیق، (با ذکر مجدد این موضوع که هرجایی کشش بعضی سخن‌ها رو نداره) آدم که می‌ره تو جمع دیگه خودش رو یادش می‌ره! طبیعیه دیگه... همرنگ می‌شی... شایدم دیگه حوصله‌ای برامون نمونده... گوش شنوایی... آدم تا کی برای خودش بنویسه و بخونه و تامل؟ یه جایی می‌زنی می‌ری بیرون با هرکی که دیدی چیک پرسی و خوش و بش می‌کنی می‌ری جلو می‌ری... می‌ری و تمام فانتزی‌های دنیای رنگی رو توی ذهنت مرور می‌کنی انقدری که یادت می‌ره دنیای واقعی رنگی نداره... مثل عکسات... انقدری غرق دنیای رنگیت می‌شی که دیگه عکسی هم نداری... عکسا خودشون حرف می‌زنن ولی به شرطی که تو با رنگ نپوشونیشون...

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه‌ی خود می‌گذرم...

همین‌...

برای دیوانه شدن، وقتی تو نقطه‌ی زانویی ترانس کار می‌کنی، فقط یه اغتشاش کوچیک لازمه تا همه چیز به اشباع بره!

آدم‌ها ظرفیتشون مثل ظرفیت ترانسفورماتور عه! نبریدشون تو نقطه‌ی زانویی... آدمی که اشباع بشه دیگه راهی برای برگشت نداره.

می‌فهمید چی می‌گم؟!

دلت می‌خواد بنویسی اما دقیقا موقع شروع، تموم می‌شی. انگار شبکه Blackout می‌شه و حالا باید منتظر یه موتور دیزل دیر استارت باشی تا بیاردت تو مدار!

انزوا همیشه برای پیشرفت خوبه! اما انزوای آزاد. یعنی تو به بیرون دسترسی داشته باشی هر چقدر که می‌خوای! ولی کسی کاری به کاریت نداشته باشه... اینکه توی اتاقت بشینی و هر ۵ دقیقه یه بار صدات کنن که بیا پرتقال بخور یا اسپند دود بده تو حلقت که سرما نخوری مصداق بارز حالتیه که یه دونه USB بیشتر وجود نداره، اما حداقل ۵ نفر می‌خوان شارژرشون رو فرو کنن توش!

بعضی وقتا هم، درسته که یه دونه USB بیشتر نیست... ولی، بدبختی از باتری گوشیته! وقتی مجبور باشی دائما وصل باشی یا باید پاوربانک قوی و البته سنگین با خودت حمل کنی، یا محدوده‌ی آزادیت می‌شه اطراف پریز!

راه حل می‌تونه این باشه که گوشیتو بذاری کنار، و فقط ساعت‌های خاصی بری سراغش... اما کسایی که اون طرف خط هستن توجهی به این موضوع ندارن و فحش می‌دن که چرا تو اصلا گوشی داری وقتی هیچ وقت جواب نمی‌دی!!!

زندگی هنوز خوشگلیاشو داره...

چرا پاییز هیچ کی بر نمی‌گرده؟!

این داستان ایران است با من!

حال تمامم از آن تو بادا...

گرچه ندارم، خانه در اینجا، خانه در آنجا...

با توام ایرانه خانم زیبا... با تو ام ایرانه خانم زیبا...

نکته‌ی جالب و تامل برانگیز این روزها بعد از یک وقفه‌ی طولانی در روزنامه نویسی من ازدواج قریب‌الوقوع یک رفیقه... رفیقی که سرش شلوغه و حالا به هر علت خیلی وقته دیگه باهم در ارتباط نیستیم...

خوشبخت شی رفیق...

از فراغت از تحصیل و دوباره بازگشت به همون سگدونی ای که بودم...

از دوری #دلبر و دلتنگی شدید...

از دغدغه‌های بسیار کار و درآمد و غیره و ذلک...

در بستر تمامی این اتفاقات فقط حضور #دلبر می‌تونه بشوره و ببره این حال خرابو....