میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

۷۶ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

برای وقتایی که دلت می‌گیره... 

برای شکست‌ها، پیروزی‌ها...

برای زمین‌ خوردنا بلند شدنا

برای عاشق شدن

برای دوست داشتن، داشته شدن...

برای دوری 

برای دلتنگی

برای آهنگ‌ها، زمزمه‌ها...

برای سبزی... برای زردا و نارنجیا

برای سفیدی برف...

برای آسایش و آرامش...

برای دویدن‌ها!

یه روز می‌شینی، یه نخ سیگار روشن می‌کنی... می‌گی همش گذشت! چه کنیم فردا رو...

دقیقا وقتی احساس نیاز به یه تکیه‌گاه می‌کنی زیر پات خالی می‌شه و می‌فهمی دقیقا اشتباه می‌کنی که حس می‌کنی باید تکیه گاهی غیر از پاهای خودت داشته باشی!

زندگی نه تنها زیر پات رو خالی می‌کنه، اگه باد و طوفان و موج هم داشته باشه می‌فرسته سمتت که نتونی رو دوتا پات وایسی! چه بی‌رحمیه این زندگی...

قد بلند، با دو تا ستون رو زمین بند نمی‌شه! حالا تو هی فوتش هم بکن... :)

بعضی تصمیم‌ها رو تو زندگیت مجبوری بگیری... فارغ‌ از نتیجه. تهش خدایی که از تو چاه رسوندت وسطای قله... تا خود قله هم می‌بردت... شاید با طوفان، برف باد یا هرچی... ولی می‌بردت.

علی بذکر هو تطمئن‌القلوب...

5 سال پیش، همین موقعیت رو داشتم و انتخابم یه آینده‌ی سخت ولی در عین حال ارزشمند برام رقم زد... اون موقع هم فکر می‌کردم پشتیبان دارم در راستای انتخابم... (پدر و مادر که شک به دل آدم راه نمی‌ده) ولی الان می‌دونم که تکم. می‌دونم انتخاب سخت همیشه آینده‌ی بهتر رو رقم می‌زنه... بدون سختی می‌شیم همون چیزی که ۲۰ سال بعد، بشینیم بگیم ما همینیم! از اول هم همین بودیم... گراف‌های ذهن من تو ۹۰ درصد اوقات جواب درست می‌دن... ما همیشه درگیر یه سری مش‌های کوچیک هستیم تو زندگیمون ولی درخت رو فقط روی گراف بدون مش تعریف می‌کنن...! درخت برای بزرگ شدن نباید تو حلقه بیافته... حالا اگه باغبون خوب هم داشته باشه به نظرتون چه اتفاقی می‌افته؟!

#سلمنا...

می‌دونم که خونده نمی‌شه. ولی برگ تاریخ باید مهر شه...

درس تخصصی الزامی پاس کردن لذت بخشه! مخصوصا اگر رشته‌ت برق باشه...
یکی دیگه هم پاس شد به یاری حق و اینکه عمیقا از افتادن نجفی خوشحالم با اینکه دلبر می‌گه خیلی انسانی نیست! اما عمیقا خوشحالم و این خوشحالی رو نمی‌تونم پنهون کنم.
شاید دلبر نمی‌دونه من چی کشیدم! شایدم می‌دونه ولی می‌خواد من همون میم بمونم.
قدمای آخر دانشگاهه... خیلی زود ۵ سال گذشت از دفتر عمر و شاید دم دمای پروژه جدیدتری باشیم... و چه بسیارند پروژه‌ها!
حالم امروز با نمره‌ی ۱۳ای که گرفتم و فقط خودم می‌دونم این نمره‌ی خودمه خیلی خوبه! حالتون خوب! اگر دلتون خواست شما هم حال خوبتون رو بنویسید... هرچند تعداد کسانی که می‌بینن، وقت می‌ذارن کمه ولی همین که دور هم حالمون خوب باشه کافیه.

این روزنامه‌ها که به قوت خودشون باقی‌اند ولی شاید از این به بعد یکم تخصصی‌تر تو الکترون هم بگذرونم... دوست داشتید یا علاقمندی پیدا کردید معرفی کنید!
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید