میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

۶۱ مطلب با موضوع «نوبت شما هم می شود» ثبت شده است

دیشب یک اتفاق جدید و مثبت رو به جلو افتاد که امیدوارم نتیجه‌ی خوبی هم داشته باشه!

با اینکه خیلی خوشحال کننده نبود اما کاملا منطقی و واقع‌گرایانه رخ داد... و البته همون شکلی که انتظار می‌رفت...

زندگی هنوز قشنگی‌هاشو داره اما هیچ قشنگی‌ای بدون تلاش بدست نمیاد! به نظرم تازه تورنومنت اصلی شروع شده ولی هنوز حتی به خط استارت هم نرسیدیم و تو دور تعیین جایگاهیم...

یه حرکت‌های جدیدی هم داره ایده‌ش جرقه می‌زنه که باید پی اش رو بگیریم ببینیم چی می‌شه!

پینترست شاید محل خوبی باشه برای ؟ بهینه‌تر شدن شاید...

کاش انقدر ذهنمون مثل گذشته‌ها فعال بود که شعر می‌خوندیم تراوش می‌کرد چارتا جمله...

فاصله گرفتن از چیزهای خوب تقریبا هیچ وقت خودخواسته نیست و وقتی هم فاصله گرفتی خیلی سخت دیگه می‌تونی بدستش بیاری...

کاش یکم دغدغه‌ها کم شه که برسیم به اون زمان... چارتا حرف حساب از دهنمون درآد.

آقا ما یه مرضی داریم باور نمی‌کنیم.

یعنی دنیایی هم تو توضیح بده! تا خودم نرم پیگیر موضوع نشم -البته باید ارزش پیگیری داشته باشه وگرنه اینکه پسر فلانی رفت خواستگاری دختر خاله‌ی عمه‌ی دختر همسایه‌شون که به فلانمه- قبول نمی‌کنم. بعد خو ما مهندس برقیم خیر سرمون؛ نفر برگشته گفته تو حموم نمی‌شه فن وصل کرد... مام کله خراب، گفتیم باید بشه. رفتم دیدم اصلا حرف از بیخ بی‌مایه‌س؛ مثل ما.  می‌شه آقاجون... خوبشم می‌شه. شما اگر یه چُسه سواد و اندک حوصله داشتی یه جست و جوی ساده می‌کردی می‌فهمیدی مقررات ملی ساختمان رو واسه عمه‌ت ننوشتن. خلاصه که دیدیم می‌شه خیالمون راحت شد.

روزانه نویسی همشم نباید سنگین و خاص باشه که... بنویس بره بابا! بنویس بذا بگن دیوونه‌ بود.

دل و دماغ می‌خواد هر روز یه سری چرت و پرت ذهنی رو بخوای ردیف کنی توی این ۱۵ اینچی... که تازه می‌دونی جز همون چرت و پرت ذهنی ارزش دیگه‌ای نداره... ذهن آدما همیشه مشغول می‌شه به چیزهایی که نباید بشه... کاش می‌تونستیم هر موقع که می‌خوایم دکمه‌شو بزنیم خاموش شه بره پی کارش! ویبره زدن گوشی در لحظه چیزیه که رو مخمه الان! کاش همین قدر لحظه‌ای تموم می‌شد می‌رفت...

فکر نمی‌کنم کسی این ها رو بخونه! یا اگر می‌خونه من رو بشناسه و دلیل نوشتنش رو بدونه... یا اگر خوند و دلیلش رو می‌دونست اهمیتی قائل شه و الی آخر... ولی می‌نویسم... می‌نویسم که بمونه! یه روزی شاید خودم نشستم خوندم گفتم عه! چه تباه بودیم ما تو ۲۳ سالگی. کاش آدما موقعی که می‌خواستن با کسی ارتباط برقرار کنن اول یه فیدبک می‌گرفتن از اوضاع طرف... بعد با یه پتانسیومتر سیگنال‌های ارتباطیشون رو تنظیم می‌کردن. کاش فیدبکامون باز نباشه!

بسه همینقدر برای اینکه یادم بیاد حال امشبو...

رفقا دوباره دارن برمی‌گردن سمت وبلاگ نویسی... از اون بغل خوباشو که جدا کردم ببینید اگر خواننده‌ای غیر از خودم داره می‌بینه اینا رو! کاش جمع شیم دور هم.

گاهی اوقات آدم‌هایی رو اطرافم می‌بینم که با حرص خاصی زندگی می‌کنن... و به نظرم هیچ جوره نمی‌تونه یک آدم با این شرایط از زندگیش حتی برای یک لحظه‌ی کوتاه لذت ببره... به نظرم اگر توانایی صبر، گذشت، آرامش و مثل این رو نداشته باشیم، زندگی خیلی جهنمه! 

به نظرم خیلی آدم‌ها عصبانی زندگی می‌کنن... خیلی ناراحت! در حالی که دقیقا همون جایی که ناراحتی برات پیش میاد اگر بتونی خودت رو کنترل کنی و کار اشتباه‌تری ازت سر نزنه برنده‌ای! وگرنه با ریختن بنزین روی آتیش زبونه‌هاش فقط خودتو می‌سوزونه...

۹۷ هم داره تموم می‌شه امروز... ۲۳ سال از زندگیم گذشت... ۲۳ سالی که مثل برق رفت... و شاید ۲۳ سال دیگه همین موقع خیلی چیزها عوض شده باشه... کاش آدما تو سال جدید، آروم‌تر باشن! مهربون‌تر باشن... گذشت بیشتری داشته باشن! کمتر عصبانی باشن. این شاید مشکل اصلی ما هاست که نمی‌تونیم اعصاب خودمون رو کنترل کنیم... کاش بتونیم بیشتر کنار هم باشیم و از این کنار هم بودن‌ها لذت ببریم... چه بسیار افرادی که تا همین چند وقت پیش تو جمع‌هامون بودن و الان فقط ازشون چندتا خاطره‌ی کوچیک مونده و افسوس نبودنشون... شاید دلیلش این باشه که نامهربونی جاودان نیست... 

همیشه دلم می‌خواست اگر یه روزی قرار بود من هم دیگه نباشم... از من و یاد من یه تفکر باقی بمونه... یه حس خوب! یه چیزی که احساس کنن با نبودنم جاش خالیه! کاش بتونم تو سال جدید بیشتر به این ویژگی نزدیک بشم... با گذشت، با مهر و محبت... با دل‌باز بودن... با به دل نگرفتن... با عصبانی نبودن... با ناراحت نبودن...

کاش همه‌مون یه روزی بفهمیم دنیا ارزش این رو نداره که بخوایم لحظه به لحظه‌ش رو با فکر چیزهای بد حکاکی کنیم... کاش بتونیم کنار هم باشیم و از زندگیمون لذت ببریم... 

عیدتون مبارک.. هرچند تنها خواننده‌ی وبلاگ خودمم! :))