میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

۹۵ مطلب با موضوع «کلا...!» ثبت شده است

کور سویی از انتهای قریه به چشم می خورد...

شاید کدخدای ده از آن انتها فانوس شکسته ای به همراه خویش می آورد!

اینجا تاریک است... تاریکی محض...

حتی ماه هم پشت ابر ها خودش را قایم می کند..

درست وسط آسمان خراش هایی که سر به فلک کشیده اند و جور هر یک را خروار ها خاک می کشد!

هرچه منتظر ماندم تا منجی خبری از غیب بیاورد و دلشادمان کند... نیامد که نیامد!

شاید...

نجات دهنده مرده است!

تمام حس من شده

منی که از تو خالیم...

اگه یه روزی با کسی

ببینمت... چه حالیم...؟

هر که در این بزم مقرب تر است

جـام بـلـا بیشترش می دهند...!

غم پاییز دل انگیز... ندانی چه کند با دل غمگین من ای............

ندانی چه کند با دلم این بار..!

     ندانی که رخم زرد و هوا سرد، 

           در این باغ دل افسرده ی نامرد،   

 که هر دم نفسی سوز غم انگیز دلم را به جهان زمزه ها می کند از درد...

     ندانی که در این بحبوحه سرد...

در این فصل...

                 که هرکس کند از روی حسد یکدگری طرد...!

مرا طاقت بی تابی و اندوه زمستانی پاییز... دگر نیست!

         که پاییز...

                    ندا می دهد از مرگ..... ندا می دهد از مرگ........

نظرت چیه کلا ببندیم بریم؟! ها؟!

رفتم و بار سفر بستم.............!!

با تو هستم.... هرکجا هستم...!!

.

.

.

.

.