کور سویی از انتهای قریه به چشم می خورد...
شاید کدخدای ده از آن انتها فانوس شکسته ای به همراه خویش می آورد!
اینجا تاریک است... تاریکی محض...
حتی ماه هم پشت ابر ها خودش را قایم می کند..
درست وسط آسمان خراش هایی که سر به فلک کشیده اند و جور هر یک را خروار ها خاک می کشد!
هرچه منتظر ماندم تا منجی خبری از غیب بیاورد و دلشادمان کند... نیامد که نیامد!
شاید...
نجات دهنده مرده است!
- ۰ نظر
- ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۹