99.02.31
چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۲ ق.ظ
حالا درست یک ماه از اینکه نیستی میگذرد مادربزرگ...
و من درست لحظهی شروع این پست لعنتی یاد آن چشمهای زیبایت میافتم و آه میکشم از نبودنی که جاوادانه شد...
از صدای دوست داشتنیات پشت خط تلفن که میگفتی هرکجا هستی سلامت باشی و من امروز سلامتم اما بدون تو....
بدون دلگرمی روزها و شبهای سوستان که دیگر گرمای حضورت را نخواهد دید...
چه غریبانه رفتی و صد هزاران حیف که دیگر نیستی...
لعنت به عمر که ولع ازدیادش هرگز پایانی ندارد...
لعنت به این ولع که ما فقط آن را در مورد بقیه داریم!
بگذریم از آنچه قرار بود باشد...
بگذریم از عشقبازی من با تنهاییهای دو نفرهام با دلبر...
شما حتی نمیتوانید تصور زیبایی این تنهایی را داشته باشید...
- ۹۹/۰۲/۳۱