میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

۴ مطلب با موضوع «ممد نامه» ثبت شده است

چند روز پیش، یک رفیق پدرش رو از دست داد و این ضایعه بزرگی بود. اصلا مهم نیست که پدر جوان بود یا پیر، مریض یا بیمار، خوب یا بد و.....

مهم این بود که پدر دیگه نیست!

حتی فکرش هم سخته... پدر مثل ستونیه که مطمئنی پشتت هست و اینطوری هراسی از افتادن نداری... وقتی ستون پشتت رو ازت بگیرن؟!

من بعید می‌دونم اینجا رو بخونی رفیق ولی بدون که از صمیم قلب متاسفم بابت این اتفاق... بهت تسلیت می‌گم و شاید اینطوری با نوشتن این خزعبلات می‌خوام خفه خون گرفتنم توی مراسم شب سوم پدرت رو جبران کنم... البته زبون از لحظه‌ی فهمیدن ماجرا بند اومده و هنوز به قول دوستان جرات صحبت کردن رو نداریم... چه می‌شه گفت توی این شرایط جز حضور؟ حضور کمترین کار بود و امیدوارم ببخشی ناتوانی ما رو در تسکین دردی که تحمل کردی...

امیدوارم خدا، بعد از این آزمایش سخت برات آرامش بیاره تا بتونی پشت مادر و برادرت وایسی تا حداقل اون‌ها هراس نداشتن تکیه‌گاه رو تو وجودشون نداشته باشن...

امیدوارم مصیبت این روزا بگذره و روز‌های بهتر بیاد...

 

پ.ن: گور بابای هرچی می‌خواستم بنویسم، تا اومدم یاد چیز دیگه‌ای افتادم و ای کاش الان داستان بگو و بخندهای قدیمی بود.

پ.ن۲: چشم تو چشم من زل زده بود و می‌گفت قدر باباهاتون رو بدونید، جلوشون واینسید، باباها دلشون کوچیکه و زود می‌شکنه... 

قدر پدرامون رو بدونیم...

برای بخشیدن هیچ وقت دیر نیست... برای خوشحال بودن هم همینطور...

حال خوب براتون آرزو می‌کنم... کاش حال هممون خوب باشه! کاش به جای استرس و ناراحتی همیشه به همدیگه حال خوب هدیه بدیم... عیدی بچه‌ها رو هم فراموش نکنیم اون لا لو ها! حال خوب رو از دست ندید... ولی واقع‌بین هم باشیم...

به ممد می‌گم چقدر شعر شده این دنیای مجازی... همه از همه‌ی ابعاد زندگیشون، بهترین سکانس رو انتخاب می‌کنن زرت می‌ذارن واسه شوآف... هیچ کس سیاهیاش رو پست نمی‌کنه... یعنی بذاره هم ما نمی‌بینیم! ذاتمون شعر پذیره... یعنی خوشگل پسندیم دیگه! قشنگیا رو می‌بینیم فقط.

ممد می‌گه همین که بدون دخالت دست نمی‌زنیم خودش خیلیه! آره خب راست می‌گه مرتیکه چلغوز.

زندگی هنوز قشنگیاش رو داره اینجا... لاهیجان برای شروع روزنگار جای خوبی بود.

آقا ما یه مرضی داریم باور نمی‌کنیم.

یعنی دنیایی هم تو توضیح بده! تا خودم نرم پیگیر موضوع نشم -البته باید ارزش پیگیری داشته باشه وگرنه اینکه پسر فلانی رفت خواستگاری دختر خاله‌ی عمه‌ی دختر همسایه‌شون که به فلانمه- قبول نمی‌کنم. بعد خو ما مهندس برقیم خیر سرمون؛ نفر برگشته گفته تو حموم نمی‌شه فن وصل کرد... مام کله خراب، گفتیم باید بشه. رفتم دیدم اصلا حرف از بیخ بی‌مایه‌س؛ مثل ما.  می‌شه آقاجون... خوبشم می‌شه. شما اگر یه چُسه سواد و اندک حوصله داشتی یه جست و جوی ساده می‌کردی می‌فهمیدی مقررات ملی ساختمان رو واسه عمه‌ت ننوشتن. خلاصه که دیدیم می‌شه خیالمون راحت شد.

روزانه نویسی همشم نباید سنگین و خاص باشه که... بنویس بره بابا! بنویس بذا بگن دیوونه‌ بود.

مثل زوزه های باد تو گوشم
نعره می‌زنم، بلند، توی خواب