میم

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

یک رسانه شخصی برای اشتراک حسی که روزی خوب بود

میم

من یک مهندس برق ساده‌ام که دوست داره وقتی مُرد، ازش یه تفکر باقی‌ بمونه. روزی دو روزی یه چس‌ناله‌ای می‌کنم اینجا... بمونه تو تاریخ شاید یه روزی یکی یادی کرد و رفت...

00.02.24

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۳۳ ب.ظ

چند روز پیش، یک رفیق پدرش رو از دست داد و این ضایعه بزرگی بود. اصلا مهم نیست که پدر جوان بود یا پیر، مریض یا بیمار، خوب یا بد و.....

مهم این بود که پدر دیگه نیست!

حتی فکرش هم سخته... پدر مثل ستونیه که مطمئنی پشتت هست و اینطوری هراسی از افتادن نداری... وقتی ستون پشتت رو ازت بگیرن؟!

من بعید می‌دونم اینجا رو بخونی رفیق ولی بدون که از صمیم قلب متاسفم بابت این اتفاق... بهت تسلیت می‌گم و شاید اینطوری با نوشتن این خزعبلات می‌خوام خفه خون گرفتنم توی مراسم شب سوم پدرت رو جبران کنم... البته زبون از لحظه‌ی فهمیدن ماجرا بند اومده و هنوز به قول دوستان جرات صحبت کردن رو نداریم... چه می‌شه گفت توی این شرایط جز حضور؟ حضور کمترین کار بود و امیدوارم ببخشی ناتوانی ما رو در تسکین دردی که تحمل کردی...

امیدوارم خدا، بعد از این آزمایش سخت برات آرامش بیاره تا بتونی پشت مادر و برادرت وایسی تا حداقل اون‌ها هراس نداشتن تکیه‌گاه رو تو وجودشون نداشته باشن...

امیدوارم مصیبت این روزا بگذره و روز‌های بهتر بیاد...

 

پ.ن: گور بابای هرچی می‌خواستم بنویسم، تا اومدم یاد چیز دیگه‌ای افتادم و ای کاش الان داستان بگو و بخندهای قدیمی بود.

پ.ن۲: چشم تو چشم من زل زده بود و می‌گفت قدر باباهاتون رو بدونید، جلوشون واینسید، باباها دلشون کوچیکه و زود می‌شکنه... 

قدر پدرامون رو بدونیم...

  • میم

پدر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی